94/11/17
8:20 ع
دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند |
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند |
باده از جام تجلّى صفاتم دادند |
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى |
آن شب قدر که این تازه براتم دادند |
بعد از این روى من و آینه وصف جمال |
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند |
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب |
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند |
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد |
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند |
این همه شهد و شکر کز سخنم مى ریزد |
اجر صبرى است کز آن شاخ نباتم دادند |
همّت (حافظ) و انفاسِ سحرخیزان بود |
که ز بند غم ایّام نجاتم دادند |
پیام رسان